*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا،مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا،مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.

نسل ما....!!!



"این نسل دارد از دست می رود، این نسل در میان دو پایگاه تجدد و تقدم، دو قطب مجهز و شکل گرفته ی سنت و بدعت، املیسم و فکلیسم، ارتجاع و انحراف، مقلدین گذشته و مقلدین حال، کهنه پرست و غرب پرست، متعصب مذهبى و متعصب ضد مذهبى... تنها مانده و بى پایگاه و بى پناه...


این نسل نه در قالبهاى قدیم موروثى مانده است و نه در قالبهاى جدید تحمیلى و وارداتى شکل گرفته و آرام یافته، در حال انتخاب یک ایمان است، نیازمند و تشنه است، آزاد است اما آواره، از مذهب ( آنچنان که هست و بر او عرضه می شود) گریزان است و از آن نومید...


این نسل  در جستجوى مکتبى ست که به او انسان بودن و به جامعه اش آزادى و آگاهى و عزت و به او ایمانى روشنگر و سلاحى اعتقادى در مبارزه با جهل و ذلت و اسارت و عقب ماندگى و تضاد طبقاتى ببخشد...


اگر می دانید که اسلام راستین می تواند به او پاسخ این نیازها را بدهد، اگر معتقدید که تشیع راستین علوى به او چنین سلاحى را می بخشد، براى او، براى اسلام و براى تشیع کارى بکنید... "


سلام....!!!


29خرداد.....!!


خیلیامون میدونیم که چنین روزی دکتر شریعتی رو از دست دادیم....

البته خیلی سال پیش که خود من هم نبودم و در حال منحصرا مدافع و علاقمند به کتابای ایشونم...!!

بخاطر همین بود که این متن بالا رو از کتاب "پدر مادر ما متهمیم" انتخاب کردم و میخوام یه ذره هم خودم درموردش حرف بزنم:


مدت هاست که به این فکر میکنم نسل من , نسل دردکشیده ایه...


از همون ابتدای تاریخ که جنگها بر سر قدرت بوده و کشورگشایی...ازاون زمانی که اسلام رواج پیدا میکنه و در مقابله با اعراب جاهلیته و این جاهلیت خیلی کارا دستمون داده....ازاون مدتی که پیامبرو امامای معصوم بخاطر مسائل مذهبی و سیاسی,نبرد داشتن و به ناحق کشته شدن... و از همون زمان نظام شاهنشاهی و این همه دردی که روا داشتن...


و حتی اون انقلاب چنددهه ی گذشته که خیلیا رفتن...

حتی اون 8سال دفاع مقدسی که خیلی از جوونا خیلی از پدرا و خیلی از عزیزامون ازبینمون دردمندانه رفتن...

رفتنی که هنوزم دردش حس میشه...!!!



احساس میکنم این همه کشتار این همه نبرد این همه دفاع و انقلاب هنوزم نتونسته آرامش اساسی مارو تضمین کنه...

هنوزم که هنوزه باید منتظر یه جنگ هسته ای باشیم که هرروز همه ی دست اندرکارای مملکت دنبال تجهیزات اون هستن...


آخه چرا نباید نسل ما بعدازاین همه درد...الان به آرامش و شادی رسیده باشن؟

چرا هنوز بعدازااین همه انقلاب و این همه دفاع هنوزم یه جای کارمون میلنگه؟


من این نسل رو دوست ندارم

,نسلی که راحت دروغ میگه,راحت مرتکب قتل میشه,راحت خیانت میکنه...

نسلی که سوخته و هیچوقت از گذشته و آیندش خیالش راحت نبوده....

نسلی که ...





"براى این نسل کارى بکنید، براى او خوراک فکرى تازه فراهم کنید، براى حرف زدن با او، براى شناساندن اسلام و تشیع و فرهنگ و تاریخ و ایمان و توحید و قرآن و محمد و على و فاطمه و کربلا و امام و عدالت و امامت و جهاد و اجتهاد... زبان تازه اى بیافرینید، دست به خلق یک رنسانس اسلامى، یک نهضت انقلابى فکرى، یک جوشش نو و نیرومند شیعى بزنید، و گر نه این نسل از دست می رود، این فرصت از میان می رود، این ایمان و این مذهب به فردا نمى رسد، هنوز که می توان و هنوز که می توانید، کارى بکنید."





پی نوشت 1 :


متنفرم از آدمای دو رو ...

آخه آدم ابله .. یه جا میشینی طرف یه جناح رو میگیری و یه آدم ابله تر از خودت رو هم گیر میاری ...رو مخش کار میکنی...بعد وقتی از راه به درش کردی اونوقت میری پشت سرش بدشو میگی؟

آخه تو رو چه به کتاب مقدس قرآن؟


مگه مذهب ما , خاله بازیه که به این راحت اونو به بازی میگیری؟
هیچ شناختی از خدا نداری...انقد پستی که توی گزینش شغلیت براشون از 2رکعت نماز جمعه و چندتا چیزی که حفظشون کردی حرف میزنی؟؟؟!!!


پی نوشت 2 :


ماه خرداد خیلی عزیز داشته ...


دکتر مصطفی چمران...که انشالله توی پست بعدی میخوام درموردش بنویسم...!!


تولد آقاسید حسین همکلاسی عزیزمون...


تولد زنداداش عزیز...


پیروزی ایرانیا  و رفتن به جام جهانی...(البته اینو بخاطر فرزاد گذاشتمااااااا...)


و مهم تر پایان امتحانای مزخرف ....!!!



پی نوشت 3 :


این روزا همش دارم این آهنگ رو گوش میدم...


شاعر :اردلان سرفراز



آخـــه تا به کـــی آروم بشینیم ؟ حســـرت بکشیم  , گریه ببینیم...


ای زن تنها، مرد آواره , وطــن دل توست , شده صد پاره...


پاشو کاری کن فکــر چــاره باش , فکــر این دل پاره پاره باش..........



نبود مادر منو دست پا چلفتی کرد!!!

ســــــلام...!


خــــــب..اینو نگفته بودم که قراره مابین پستام یه وقتایی هم برم سراغ روزمرگی و نوشتن یه سری از حس و حال هایی که جزء خاطرات میشه تقریبا...!!


شنبه 24 ام بود که مــــــادر عزیزم رفتن مشهد...!!

همیشه تقریبا همین موقعه ها میرن با خاله ی بزرگوار...!!


امسال برخلاف همیشه هی میگفت نمیرم مینا تو اذیت میشی,منم هی برخلاف هیمشه اصرار زیاد میکردم که نه بابا بــــــرو خوش باش من یه کاری میکنم اینجا...!!


همون روزی که مادر میخواست بره :

هی میگفت مینا حالا من نیستم هی بگم بلند شو لنگ ظهره!

بعد هی منم تو دلم میگفتم ایــــــول حسابی میخوابم!!!


دوباره میگفت هرچی تو میخوای درست کن دیگه ام من نپختم که هی ایراد بگیری...!!

تو دلم میگفتم یعنی یــــــک غذاهایی درست کنم که آقای پدر بگه دمت دخترم گرم!!!


یک شنبه شد و چون دیشبش خواهرزاده ها پیش من بودن, ساعت تقریبا 8بود که این فرزاد و فاطمه دقیقا مثه پتک صداشون میخورد توسرم خاله پاشو. خرگوش بلند شو....

اههههههه ...پس چی شد این خوابی که مادر وعده شو داد...؟؟؟!


یعنی باورت نمیشه روز یک شنبه رو برای هر الاغی تعریف کنی میره اسمشو عوض میکنه!!

یعنی از صبح تا عصر فقط کارای خونه...!!!


دوشنبه شد و دلمون هوس یه قیمه کرد...وا مصیبتا!!!

یعنی دقیقا خودم که نخوردم و گرسنه رفتم دانشگاه, آقای داداش بی معرفتم رفتن پیش خواهر گفتن این قیمه ی مینا شبیه همه چی بود غیراز قیمه!!


خو من چیکار کنم لابد جنس موادش خوب نبود دیگه!!!لپه اش چینی بوده لابد!!!


عه تازه یادم میاد وقت درست کردن با گوشه ی شالم دستگیره ی قابلمه رو گرفتم دیدم داره ازاین زیرش آتیش درمیاد...ووووووو آتیشششششششششش!!!


(جون مینا وقتی تنها باشم ازاین کارا میکنم ,جلو شما باشم آشپزیم حرف نداره ها )!!


3شنبه به علت کمــــــبود خواب شدید و خستگی از این دو روز,رفتن به دانشگاه رو فاکتور گرفتم!!!


4شنبه ای هم نصفشو فاکتور گرفتم و یــــــک برنجی درست کردم که نگـــــــو !!!


دیشب داداش بی معرفت اومد گفت میـــــنا برام کوکو درست کن!!

منم دقیقا شدم کوزت دیگه!!گفتم باشه ...


بساطش و جور کردم...دقیقا وقتی داداشم پاشده اومده تو آشپزخونه,مایتابه یــــــک جرقه ای داد که نگووووووو....بعد هی میخنده!!منم عصبی...!!

یعنی واقعا نمیدونی این خنده کردناش چقد رو مخه ها !!


امروز ظهر برگشته از سرکار میگه مینا کوکو نگو,کیک خامه ای بــــــگو !!!

خودمم خندم گرفته بود , اصل مزه شه مگه نه؟


حالا اینا رو هیچی,نمیدونم چرا بیشتر وسایل خونه مون سربه هوا شدن,هی میخورن به دست و پای انگشت کوچیکه ی آدم !!!


یعنی چنان با پا کوبیدم زیر لیوان پر از آب که فک کنم مسی هم همچین توپی رو شوت نکرده باشه تا حالا...!!!


منکه میدونم اینا همش اثرات نبودن مامانه که برام این هفته اسفند دود نکرده

فرزانه شاهده,اصن من هیچوقت ازاین کارا میکردم؟؟!!



خدایا این روز آخری رو به خیر گردون تا شنبه که مادر برگرده!!!






فراق نوشت :


آخــــــی , مامانی خوفم , تو چه شکلی بودی قیافه ت یادم رفته!!!

یعنی واقعا دم هرچی مامانه رو دنیا گرم!!

هرچند خیلی اذیتش میکنم ولی میدونه که جوونیه و ...


بهرحال,



آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست,هرکجا هست به سلامت دارش...!!



حال و روز نوشت :


بد جور حال روحــــیم خرابه, نمیدونم چمه,در حد ایمانم به خدا نزدیک شدم,اما ازاین زندگی و ازاین وجود خودم دلزده شدم,دلـــــــــزده ....!!!


کلا به قول حسین پناهی یه وقتایی باید روی افکـــارم و احســـــاسم بنویسم تعطیل و برم استراحت!! واقعا کاش میشد...!!