*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا،مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.
*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

*کـــــــوران غــــم و ســــختی*

به سراغ من اگر می آیی، نرم و آهسته بیا،مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.

نبود مادر منو دست پا چلفتی کرد!!!

ســــــلام...!


خــــــب..اینو نگفته بودم که قراره مابین پستام یه وقتایی هم برم سراغ روزمرگی و نوشتن یه سری از حس و حال هایی که جزء خاطرات میشه تقریبا...!!


شنبه 24 ام بود که مــــــادر عزیزم رفتن مشهد...!!

همیشه تقریبا همین موقعه ها میرن با خاله ی بزرگوار...!!


امسال برخلاف همیشه هی میگفت نمیرم مینا تو اذیت میشی,منم هی برخلاف هیمشه اصرار زیاد میکردم که نه بابا بــــــرو خوش باش من یه کاری میکنم اینجا...!!


همون روزی که مادر میخواست بره :

هی میگفت مینا حالا من نیستم هی بگم بلند شو لنگ ظهره!

بعد هی منم تو دلم میگفتم ایــــــول حسابی میخوابم!!!


دوباره میگفت هرچی تو میخوای درست کن دیگه ام من نپختم که هی ایراد بگیری...!!

تو دلم میگفتم یعنی یــــــک غذاهایی درست کنم که آقای پدر بگه دمت دخترم گرم!!!


یک شنبه شد و چون دیشبش خواهرزاده ها پیش من بودن, ساعت تقریبا 8بود که این فرزاد و فاطمه دقیقا مثه پتک صداشون میخورد توسرم خاله پاشو. خرگوش بلند شو....

اههههههه ...پس چی شد این خوابی که مادر وعده شو داد...؟؟؟!


یعنی باورت نمیشه روز یک شنبه رو برای هر الاغی تعریف کنی میره اسمشو عوض میکنه!!

یعنی از صبح تا عصر فقط کارای خونه...!!!


دوشنبه شد و دلمون هوس یه قیمه کرد...وا مصیبتا!!!

یعنی دقیقا خودم که نخوردم و گرسنه رفتم دانشگاه, آقای داداش بی معرفتم رفتن پیش خواهر گفتن این قیمه ی مینا شبیه همه چی بود غیراز قیمه!!


خو من چیکار کنم لابد جنس موادش خوب نبود دیگه!!!لپه اش چینی بوده لابد!!!


عه تازه یادم میاد وقت درست کردن با گوشه ی شالم دستگیره ی قابلمه رو گرفتم دیدم داره ازاین زیرش آتیش درمیاد...ووووووو آتیشششششششششش!!!


(جون مینا وقتی تنها باشم ازاین کارا میکنم ,جلو شما باشم آشپزیم حرف نداره ها )!!


3شنبه به علت کمــــــبود خواب شدید و خستگی از این دو روز,رفتن به دانشگاه رو فاکتور گرفتم!!!


4شنبه ای هم نصفشو فاکتور گرفتم و یــــــک برنجی درست کردم که نگـــــــو !!!


دیشب داداش بی معرفت اومد گفت میـــــنا برام کوکو درست کن!!

منم دقیقا شدم کوزت دیگه!!گفتم باشه ...


بساطش و جور کردم...دقیقا وقتی داداشم پاشده اومده تو آشپزخونه,مایتابه یــــــک جرقه ای داد که نگووووووو....بعد هی میخنده!!منم عصبی...!!

یعنی واقعا نمیدونی این خنده کردناش چقد رو مخه ها !!


امروز ظهر برگشته از سرکار میگه مینا کوکو نگو,کیک خامه ای بــــــگو !!!

خودمم خندم گرفته بود , اصل مزه شه مگه نه؟


حالا اینا رو هیچی,نمیدونم چرا بیشتر وسایل خونه مون سربه هوا شدن,هی میخورن به دست و پای انگشت کوچیکه ی آدم !!!


یعنی چنان با پا کوبیدم زیر لیوان پر از آب که فک کنم مسی هم همچین توپی رو شوت نکرده باشه تا حالا...!!!


منکه میدونم اینا همش اثرات نبودن مامانه که برام این هفته اسفند دود نکرده

فرزانه شاهده,اصن من هیچوقت ازاین کارا میکردم؟؟!!



خدایا این روز آخری رو به خیر گردون تا شنبه که مادر برگرده!!!






فراق نوشت :


آخــــــی , مامانی خوفم , تو چه شکلی بودی قیافه ت یادم رفته!!!

یعنی واقعا دم هرچی مامانه رو دنیا گرم!!

هرچند خیلی اذیتش میکنم ولی میدونه که جوونیه و ...


بهرحال,



آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست,هرکجا هست به سلامت دارش...!!



حال و روز نوشت :


بد جور حال روحــــیم خرابه, نمیدونم چمه,در حد ایمانم به خدا نزدیک شدم,اما ازاین زندگی و ازاین وجود خودم دلزده شدم,دلـــــــــزده ....!!!


کلا به قول حسین پناهی یه وقتایی باید روی افکـــارم و احســـــاسم بنویسم تعطیل و برم استراحت!! واقعا کاش میشد...!!




سالی که گاهی یادم میره شروع شده...!!!!



سلام...!!!

ای بابا عجب دنیاییه این دنیای مجازی./..

میخوای بری نمیشه...میخوای بمونی خوش نمیگذره آخه..


چی بگم والا...

این قالب...این عنوان ...حتی عنوان همین پست ...ا

اصن انقد که ملموسه داره با لب و دهنت باز ی میکنه...

خیلی چرخید تا شد این...حالا سعی کن بگی چطوره..بالاخره ماهم دنبال ازتقاء وبمونیم دیگه...


و اما...سالی که گاهی یادم میره شروع شده...!!!!


جدا خیلی سال 92 غیرمنتظره بود...الانم یه وقتایی یادم میره که خونه تکونی کردیم,عید رو با خانواده گذروندیم و الانم نصف بیشترش رفته...!!!

خب همینم باعث شد از خیلی برنامه هام عقب بمونم...یعنی اونطوری که من میخواستم نشد...!!هرچی هم خواستیم که عوض بشیم نشد...!!!




خب حالا...اول میریم سراغ 14 فروردین...و اونم ...نادر ابراهیمی...

یعنی نشده که نادر ابراهیمی رو که بخونم لذت نبرم...خیلی خیلی عالیه...


" خوشبختی، نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد.

خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...

به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛

اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...

خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز در شناختنش گیج شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است..."


روحش شاد...!!



2-و باز هم یه حادثه ...زلزله ی جنوب...بوشهر...!!!


خب زلزله که یه چیز کاملا طبیعیه و به نظرمن نمیشه چیز دستکاری شده ای باشه...!!!!

متاسفانه یه عده ای جونشون رو از دست میدن یه عده ای هم تو این حادثه ها جونشون رو میبازن و یه عده ای هم فقط بازمانده هستن و هیچ کاری هم نمیشه کرد...!!!

اما تو یه مطلبی خوندم که "لیلا حاتمی" این زلزله رو نسبتش داده به روز ملی فناوری هسته ای و درواقع همون نیروگاه بوشهر...!!!که 20فروردین هست واین حادثه باهاش مصادف شده...!!


به نظر من نمیشه تو چنین موقعیتی این دوتا موضوعی رو. که به صورت طبیعی همه جا اتفاق میفته رو رو به روی هم قرارش بدن و به هم ربطش بدن...!!


نمیدونم والا...


حالا جالبه نوشته بود که بی بی سی هم نمیتونسته همچین دهن کجی به ایران بکنه...!!!

خب بنده ی خدا حق داره.انقد تو این موارد اقتصادی سیاسی کلاه سرمون رفته که به هیچی اعتماد نداریم...بدبین شدیم دیگه..!!


نه تنها من نه تنها شما...حتا لیلا حاتمی...!!!والا...!!


بهرحال ..


خدایا از سر لطفت بیامرز تمام رفتگان و مردگان را..

نه تنها رفتگان و ماندگان را,و حتی جمله ی نازادگان را...!